نسیم سحر🥰

یاحضرت زهرا سلام الله علیها

نسیم سحر🥰

یاحضرت زهرا سلام الله علیها

سلام خوش آمدید

این روزها....

این روزها فکرم درگیره

به خودمم

به حال اکنونم

که کجاهستم

کجا بودم

کجا خواهم رفت 

این روزها به آدم های دوربرم درگیرم....

به رفتاراشون 

به گفتارشون 

به نگاه هاشون 

به همه ....

این روزها ذهنم درگیره

به بایدها و شایدها و نبایدهاو اماها و اگرها

این روزها  پاهام درگیره

به نرفتن ها و رفتن ها 

این روزها دستانم درگیره...

به انجام دادن ها و ندادن ها

این روزها قلبم درگیره 

که چه کسانی جایگاه موندن در قلبم دارن وچه کسانی روباید بیرون کنم

چه کسی میتونه عشق ابدیم باشه 

و چه کسی لایق عشق ابدی درقلبمه 

این روزها حتی چشمانم هم درگیره

به نگاه کردن و نگاه نکردن 

و امان از زبانم که اگر به حال خودش بذارم

از دست رفته ام و خدا نکنه که باهاش دلی رو بشکونم باید مراقبش باشم زیاد

این روزهاگوش هام درگیره

گاهی اوقات نمیشنوم و گاهی اوقات خودمو به نشنیدن میزنم و گاهی اوقات خیلی خیلی زیاد و عمیقا باید حرف ها رو آویزانشم کنم و بماند برای درس های روزگار

این روزاحتی بینیم باید مراقبش باشم

بعضی بوها باعث حالت تهوع میشود

و اما بعضی بوها حال خوب وحس خوب داره

مثل بوی رز سرخ و مثل بوی حرم

تمام اعضای بدنم این روزها درگیره .....

به همه چیز

  • مهدیه(سحر) حیدری

دو ماه عاشقی تمام شد

دو ماه عزاداری برای کسی که با تمام وجود دوست داشتم

دو ماه عزاداری برای کسی که همه جا هوامو داشته 

دو ماه عزاداری برای کسی که به من فهموند عشق و عاشقی چیه .....

دو ماه عزاداری برای کسی که زندگیمو زیر و زور کرد

ومن سحر که  بی اعتماد به نفس و بی عزت نفس بودم دنیاشو ساختنی کرد 

و از من یک آدم دیگر ساخت ....

و هر ثانیه و هر لحظه درکنارم بود

امسال با تمام سال ها متفاوت بود 

یک شب من و نگار میخواستیم بریم هیئت دیر وقت بود 

یکی ازهیئت های محل به اسم هیئت پیروان کربلا مداحش داشت میخوند اما هیئت بسته بود پشت هیئت نشستیم عزاداری هامون کردیم عالی بود

اربعین و عاشورا و تاسوعاهم که جای خودشون داشتن 

دیشب یک اتفاق افتاد و ذهن من درگیره .....

و ممنونم از اربابم و از علمدار که توفیق عزاداری کردن بهم دادن دوسستون دارم

..

  • مهدیه(سحر) حیدری

رها کردن 

رها واژه ای هرچند کوچیک اما پر از معنی و مفهومه

رها به نگاهه من از ره یافتن میاد

از رهی که باید آزاد باشی

از رهی که  ولش کنی بری

از رهی که نجات یافتی

قشنگه 

رها 

دارم به این صفت واژه اسم

فکر میکنم

رها کنم 

و رها باشم

نمیدونم.....

به شایدها و اماها و اگرهاش فکر میکنم

به اینکه چی شد و به نقطه رهایی رسیدم

شاید یه نقطه اتصال

دیشب یکی از بچه های افتخاری ساعت یک پیام داد

گفت روبه روی حرم حضرت عباس بیادتم

شاید اونجا به نقطه رهایی رسیدم

یا زمانی که بین رفتن به حرم و نرفتن مانده بودم که برم یا نرم

واونجا به نقطه رهایی رسیدم

اشک توی چشمامه 

حالی به حالیه ام

یه حالی که پشمان از گذشته که چرا زودتر نرسیدم

و خوشحالی از حال اکنونم که به قشنگ ترین نقطه رسیدم

رهااااااا

  • مهدیه(سحر) حیدری

امروز آخرای وقت سرم شلوغ بود.

دختری اومد پیشم 

ماسک زده 

شنلر پوشیده بوده

روسری هم نداشت 

با دامن بلند

گفت میشه درستم کنی برم حرم

گفتم چادر میخواید

گفت آخه بلد نیستم

نمیدونم چکار میکنند

گفتم باشه الان میرم

رفتم پیش همکارای چادر

چادر گرفتم بهش دادم

همکارای پلیس مرد هم کنارم

بعد یکی از همکارام گفت جوراب میخواد

گفتم دارم

بهش گفتم اینجا بشین تا برگردم

خدا رو شکر جوراب داشتم

بهش دادم پوشید

روسری هم داشتیم دادیم

موند گیره 

گشتیم پیدا کردیم دادیم

بعد گفتم میخوای عین من ببندی گفت آره میشه 

گفتم آره الان میبندیم

دستشو نشون داد گفت ببین پر ازخالکوبیه

ولی نمی دونم چرا اینجام

من با نامزدم بهم زدم 

اومدم بهش بگم یه کاری کن برگردم

اومدم قسمش بدم

گفتم با این دل شکسته ات برای ما هم دعا کن

گفت میشه دستو ببوسم

گفتم نه 

گفت چادرت گفتم نه 

گفتم فقط دعام کن 

الان که مینویسم اشکم دراومده 

نمی دونم......

چی شد که پایان شیفت توی راهم قرار گرفت

و امان ازهمکارایی که وقتی گیره جوراب به زائرای بدحجاب می دادم

شاکی بودن ....

خدایا یک ثانیه به حال خودمون وامگذار

امروز عجیب بود خیلی هم عجیب بود...... 

  • مهدیه(سحر) حیدری

شب اربعین متوجه شدم گلوم گرفته 

و ازخدافقط توفیق اینو خواستم که اربعین دوام بیارم

اونم اوردم

دیشب موقع استراحت شیفت تب ولرز شدید گرفتم و اصلا نتونستم استراحت کنم.

عوارض سرماخوردگی بود اومدم خونه

باخوردن یه قرص کلداس تا ساعت ۱ خوابیدم اما دیدم برای ادامه زندگی سرم لازمم

آماده شدم رفتم دکتر

یه سرمی به رگ زدم و زمان سرم به هیچی هیچ فکر نکردم الا خودم

تصمیم گرفتم برم یه معجون به بدن بزنم از سال ۹۲ بود که خودم تنهایی به رستوران و کافه می رم یعنی دختری نیستم که حتما یکی باهام باشه که باهاش برم 

خودم تنهایی خرید میرم

خودم تنهایی کافه و رستوران میرم 

خودم تنهایی ان شاالله و به یاری خدا طلا و یاحتی اگر بتونم خونه و ماشین هم میخرم نیازی نمیبینم کسی حتما باهام باشه 

جاتون خالی خوشمزه بود و واقعا منو گرفت

و توی راه آب پرتقال و آب هویچ و لیمو ترش و پسته و بادام و شکلات و برگه آلو و غیره خریدم و با اسنپ اومدم خونه

به نظرم هیچی بالاتر از سلامتی و سبک زندگی سالم و سالم زندگی کردن و درکنارش دستت جلوی کسی دراز نکردن نیست

و بعدشم اومدم خونه داروهامو خوردم و ناهارم خوردم حسابی استراحت کردم 

گاهی اوقات به یک چشم برهم زدن متوجه میشی که چقدر زندگی ارزش بعضی چیزها راداشته و بعضی رو نداشته و چقدر عمرت پای چیزهای بااهمیت دادی و اون جایی که باید می دادی ندادی 

این اصول زندگی معادله معلوم و مجهول آخ آخ چقدر توی ریاضی عاشق پیدا کردن معادله معلوم و مجهول بودم و بیزار از انتگرال 

  • مهدیه(سحر) حیدری

امروز یک سال و یک ماهه که شغلم و هویتم شده خادمی و نوکر اهل بیت 

خدارو صد هزار مرتبه شکر از ته قلبم دوستش دارم با تمامی سختی هاش

من عاشق این بودم که هویت علمدار و یا هویت امنیت داشته باشم اصلا عاشق کارای امنیتی هستم 

بخشی که درسعادت اون دارم که باشم بخشه امنیت حرمه 

از دو ماهه پیش هممون مخصوصا همکارای بخش بنده دلنگران امروز بودیم و برای روز اربعین تلاش کردیم و من هم عجیب دلشوره داشتم 

از همه چی جلسات متعدد با مسئولین مرتبط و...

از برنامه ریزی شروع برنامه از هماهنگی با مسئولان مرتبط 

از بخش بندی حیاطها 

از تنظیم ورودی ها

و شاید اتفاقات ریز و درشت هم افتاد

دیشب تا صبح اصلا نخوابیدم و 

تا الان که در مرز بیهوشی هستم

ازشدت نگرانی گلو درد گرفته بودم و استرسم افتاده بود توی گلوم 

 و چون هممون دونه به دونه زائران برامون ارزشمند هستن و خدای ناکرده اگر مویی ازشون کنده بشه خودمونو نمی بخشیم برای همین خیلی نگران بودیم برای شایدها و بایدها....

امروز صبح بعد از نماز صبح از خدافقط توفیق کمک خواستم..

صبح که سرویسم اومد دنبالم با همکارام بودیم تمامی راههای منتهی بسته بود.

واز کوچه و پس کوچه به مقصد رسیدیم.

وباعجله سرپستم حاضرشدم 

خسته و نگران بودم

تمامی همکاران شیفت های مقابل هم سرساعت حاضر بودن 

بعضی هام .....

زنگ زدن از دفتر که وسایل پذیرایی همکاران درست کنم

باید کل حیاطا رو دور میزدم

بالاخره انجام شد

دوباره باید می رفتم دنبال ناهار بچه ها می آوردم

و کمی با همکاران سربه سر هم گذاشتیم که با شیطنتم همراه بود واقعا خوش گذشت

یه کار تیمی

و چقدر برای من کار تیمی لذت بخشه اون هم اینکه هرکسی یه مسئولیتی داره

و همممون از اینکه تونستیم با تمام قوا از پس این مراسم بزرگ میلیونی بربیام خدا رو شکر کردیم

الحمدالله که نوکرتم

خسته ام خیلی خسته ام از اینکه به سلامتی تمام شد خیلی حالم خوبه

  • مهدیه(سحر) حیدری

دلـم یه کربـلا می‌خواهد…
بغض‌هایم را گذاشته‌ام بین الحرمین بشکنم…
درد و دل‌هایم را گذاشته‌ام برای امام حسین بگویم…
نگاهم را کنار گذاشته‌ام برای دیدن شش گوشه…
کم‌تر صحبت می‌کنم
می‌ترسم انجا برای حسین حسین گفتن
کم بیاورم…
من که ندیده‌ام…
من که نرفته‌ام…
می گویند بین الحرمین عجب
صفایی دارد…
می گویند هوایش عطر
بهشتی دارد…
می گویند… خسته‌ام از می گویند ها…
دلم یک نقل قول از خودم در وصف کربلا می‌خواهد…

  • مهدیه(سحر) حیدری

کربلا نرفتن سخت است…

کربلا رفتن سخت تر!

تا نرفته ای شوق رفتن داری… تا رفتی شوق مردن!

کربلا رفته ها می دانند، بعد از کربلا روضه ی حسین حکم زهر دارد برای دل اوراق شده ی زائر!

آخر اینجا، دیگر عباس نیست تا آرام شوی در حریم امنش…

کربلا دلتنگتم!

  • مهدیه(سحر) حیدری

دیروز یه بنده خدایی توی پیچم پیام داد که نوشتن رو شروع کنم نمیدونم

جالبیش اینجاس الان با اون زمان که مینوشتم زمین تا آسمون اتفاقات ریز ودرشت افتاد

و همش تجربه شده

  • مهدیه(سحر) حیدری

خودمو آروم میکنم

با مداحی های حسین ستوده و روح الله عجمیان

اما خب نا آروممم و بی قرار....

انگار خیلی ها هستن بیادمم

چند شب پیش خواب دیدم مشایه دارم حرکت میکنم

دیشب خواب دیدم حرممم

نمی دونم

خیلی بی قرارم 

به منصوره زنگ زدم تا آروم بشم

گفت سحر ببین هوا گرمه میدونم خیلی سخته ها اما خب آروم باش

اصلا این شدت از دلتنگی هیچ موقع نداشتم

وبغض لعنتی که باید بترکه و نمیتونه 

نمیدونم .....

  • مهدیه(سحر) حیدری
نسیم سحر🥰

بسم رب الحسین
من ان عاشق دیوانه حسین را دوست میدارم
من ان عبد گناه کارم حسین را دوست میدارم
من ان چهره دل خونم حسین را دوست میدارم
وقتی که سخنان رهبرم رو می شنودم که می گوید این عمار تنم به لرز می افتد می فهمم که رهبرم هنوز که هنوزه عمار ندارد
ای کاش زمانی فرار رسد که فریاد انا بقیه الله رو بشنویم .

آخرین نظرات
پیوندها