این روزها....
این روزها فکرم درگیره
به خودمم
به حال اکنونم
که کجاهستم
کجا بودم
کجا خواهم رفت
این روزها به آدم های دوربرم درگیرم....
به رفتاراشون
به گفتارشون
به نگاه هاشون
به همه ....
این روزها ذهنم درگیره
به بایدها و شایدها و نبایدهاو اماها و اگرها
این روزها پاهام درگیره
به نرفتن ها و رفتن ها
این روزها دستانم درگیره...
به انجام دادن ها و ندادن ها
این روزها قلبم درگیره
که چه کسانی جایگاه موندن در قلبم دارن وچه کسانی روباید بیرون کنم
چه کسی میتونه عشق ابدیم باشه
و چه کسی لایق عشق ابدی درقلبمه
این روزها حتی چشمانم هم درگیره
به نگاه کردن و نگاه نکردن
و امان از زبانم که اگر به حال خودش بذارم
از دست رفته ام و خدا نکنه که باهاش دلی رو بشکونم باید مراقبش باشم زیاد
این روزهاگوش هام درگیره
گاهی اوقات نمیشنوم و گاهی اوقات خودمو به نشنیدن میزنم و گاهی اوقات خیلی خیلی زیاد و عمیقا باید حرف ها رو آویزانشم کنم و بماند برای درس های روزگار
این روزاحتی بینیم باید مراقبش باشم
بعضی بوها باعث حالت تهوع میشود
و اما بعضی بوها حال خوب وحس خوب داره
مثل بوی رز سرخ و مثل بوی حرم
تمام اعضای بدنم این روزها درگیره .....
به همه چیز