امروز آخرای وقت سرم شلوغ بود.
دختری اومد پیشم
ماسک زده
شنلر پوشیده بوده
روسری هم نداشت
با دامن بلند
گفت میشه درستم کنی برم حرم
گفتم چادر میخواید
گفت آخه بلد نیستم
نمیدونم چکار میکنند
گفتم باشه الان میرم
رفتم پیش همکارای چادر
چادر گرفتم بهش دادم
همکارای پلیس مرد هم کنارم
بعد یکی از همکارام گفت جوراب میخواد
گفتم دارم
بهش گفتم اینجا بشین تا برگردم
خدا رو شکر جوراب داشتم
بهش دادم پوشید
روسری هم داشتیم دادیم
موند گیره
گشتیم پیدا کردیم دادیم
بعد گفتم میخوای عین من ببندی گفت آره میشه
گفتم آره الان میبندیم
دستشو نشون داد گفت ببین پر ازخالکوبیه
ولی نمی دونم چرا اینجام
من با نامزدم بهم زدم
اومدم بهش بگم یه کاری کن برگردم
اومدم قسمش بدم
گفتم با این دل شکسته ات برای ما هم دعا کن
گفت میشه دستو ببوسم
گفتم نه
گفت چادرت گفتم نه
گفتم فقط دعام کن
الان که مینویسم اشکم دراومده
نمی دونم......
چی شد که پایان شیفت توی راهم قرار گرفت
و امان ازهمکارایی که وقتی گیره جوراب به زائرای بدحجاب می دادم
شاکی بودن ....
خدایا یک ثانیه به حال خودمون وامگذار
امروز عجیب بود خیلی هم عجیب بود......
عزیزم ....
دل ها داره کشیده میشه سمت یار ...
روند غربال دنیا خیلی تند شده 🥲🥲😭💔
خدا بهمون رحم کنه و ایندزی باشیم لحظه های آخر... نه اونوری ...