نسیم سحر🥰

یاحضرت زهرا سلام الله علیها

نسیم سحر🥰

یاحضرت زهرا سلام الله علیها

سلام خوش آمدید

سکوتم را به معنای فراموشی ندان ای یار
که در پشت سکوتم مثل قبلا عاشقم بسیار

اگر چیزی نگفتم، دور ماندم، مصلحت این بود
برای حال خوب تو کشیدم بینمان دیوار

کنار من تلاطم بود و غم بود و شکستن بود
تو اما مثل گلبرگ و به دور از طاقت آزار

میان بدتر و بد بوده تنها انتخاب من
کنار من تلاطم یا بدون من رهی هموار

گذشتم از تو تا سختی نبینی شادمان باشی
برای دیدن خوشبختی تو می کنم هر کار

تو خوشحالی و من از دیدن خوشحالی ات شادم
فدای تار موهایت اگر از حسرتم سرشار

صدایم کن که دنیا را به هم می ریزم از عشقت
نبودم را به پای بی خیالی از خودت نگذار

نماندن معنی اش در باور من بی وفایی نیست
نماندن از سر عشقت که باشد می شود ایثار

هنوزم قلب من در هر تپش درگیر یاد توست
تو باشی یا نباشی عاشقت هستم چه بی مقدار

نمی دانی که دوری از تو با قلبم چه ها کرده
شبیه آنچه کرده با بخارا حمله ی تاتار

  • مهدیه(سحر) حیدری

چشمت به ‌چشم ما و دلت پیش دیگری‌ست
جای گلایه نیست که این رسم دلبری‌ست

هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینه‌ها زود باوری‌ست

مهرت به ‌خلق بیش‌‌تر از جور بر من است
سهم برابر همگان نابرابری‌ست

دشنام یا دعای تو در حق من یکی‌ست
ای آفتاب هر چه کنی ذره‌ پروری‌ست

ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبک‌ سری‌ست

  • مهدیه(سحر) حیدری

نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟

زنده‌ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن

بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن

وای بر من که در این بازی بی‌سود و زیان
پیش پیمان‌شکنی چون تو شدم عهدشکن

باز با گریه به آغوش تو بر می‌گردم
چون غریبی که خودش را برساند به وطن

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

  • مهدیه(سحر) حیدری

برای آرزوهای محال خویش می‌گریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم

شب دل کندنت می پرسم آیا باز می‌گردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش می‌گریم

نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم

اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی خوردم
ولی من بر شکست بی جدال خویش می‌گریم

به گردم حلقه می بندند یاران و نمی دانند
که من چون شمع هرشب بر زوال خویش» می‌گریم

نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما
به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم

  • مهدیه(سحر) حیدری

چه خبر یار؟ شنیدم که گرفتار شدی
دل سپردی و برای دگری یار شدی

بعدِ دل کندنت از من دلت آرام گرفت؟
خوب شد زندگی ات؟ یا که بدهکار شدی؟

بی تو اینجا خبری نیست به جز غصه و درد
حال خوش بودی و رفتی و دل آزار شدی

بودنت، پنجره ای باز به رویاها بود
ناگهان پنجره را بستی و دیوار شدی

عشق را با طمعِ منطق خود تاخت زدی
تا نهایت به دلت سخت بدهکار شدی

تو خودت خواستی از قصه ی من پر بکشی
پس نگو کار خدا بوده و ناچار شدی

حسرت یارِ تو بودن به دلم ماند که ماند
آخرین خواسته ام، قسمت اغیار شدی

من که در حد پرستش به تو دلبسته شدم
من چه کردم که تو اینگونه جفاکار شدی؟

پشت کردی به من ای ناز غزالِ غزلم
شیر را پس زدی و طعمه ی کفتار شدی

مرگِ دل، نقطه ی آغاز فروپاشی هاست
حیف و صد حیف که تو دیر خبردار شدی

 

  • مهدیه(سحر) حیدری

در مسیر خود هزاران پیچ و خم دارم رفیق
درد هایی تلخ، اما تازه دَم دارم رفیق

دوستانِ بی وفا بسیار اما در عوض
دشمنانی با وفا و هم قسم دارم رفیق

با همه نامهربانان مهربانی میکنم
چون که در قلبم خدایی محترم دارم رفیق

من برای بهترین و بدترین بدخواه خویش
آرزو های عجیبی در سرم دارم رفیق

شیطنت های من دیوانه را جدی نگیر
پشت این لبخند ها سی سال غم دارم رفیق

لا به لای زخم های کهنه زخم ات را بزن
جا برای زخم های تازه کم دارم رفیق

  • مهدیه(سحر) حیدری

قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی   !

 

مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی

مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی

 

من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست

عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی

 

یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست

بعد ِمن اندازه ی یک عشق، روشن نیستی!

 

لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل

از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی!

 

چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی

هرچه گوید عاشقم،می‌گویی: اصلا نیستی!

 

دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم

اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی

  • مهدیه(سحر) حیدری

میلاد اربابمون مبارک 

ای کسی که به دنیا آمدی تا عشق با تو جریان پیدا کنه

ای کسی که وجودت نعمت

ای کسی که بی منت می دی 

ای کسی که در تمام مراحل سخت کنار همه

عشق تو پاک ترین و ناب ترین و مقدس ترین عشقه

و باید به تو سجده کرد

و باید تو رو پرسید

تو بهترینی بهترین 

با تو معنای عشق رو فهمیدم

و با تو بود که به زیبایی این جهان هستی پی بردم

تویی  قشنگ ترین عشق ترین هستی من

ممنونم بابت بودنت 

  • مهدیه(سحر) حیدری


تا نیمه های شب
کجای تاریکی پرسه میزنی
برای فرار از خود، آفتاب…؟
هرجا قدم می گذاری
روشن می شود
به خودت سری بزن
آیینه ها
روزها
کمتر خسته می شوند.‌

  • مهدیه(سحر) حیدری

تو مرا آزردی…
که خودم کوچ کنم از شهرت،
تو خیالت راحت!
میروم از قلبت،
میشوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی!
و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی
بر نمی گردم، نه!
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد…
عشق زیباست و حرمت دارد

  • مهدیه(سحر) حیدری
نسیم سحر🥰

بسم رب الحسین
من ان عاشق دیوانه حسین را دوست میدارم
من ان عبد گناه کارم حسین را دوست میدارم
من ان چهره دل خونم حسین را دوست میدارم
وقتی که سخنان رهبرم رو می شنودم که می گوید این عمار تنم به لرز می افتد می فهمم که رهبرم هنوز که هنوزه عمار ندارد
ای کاش زمانی فرار رسد که فریاد انا بقیه الله رو بشنویم .

آخرین نظرات
پیوندها