نسیم سحر🥰

یاحضرت زهرا سلام الله علیها

نسیم سحر🥰

یاحضرت زهرا سلام الله علیها

سلام خوش آمدید

۶ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

  • مهدیه(سحر) حیدری

خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن

خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین؛ پله های رو به پایین

سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری

با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده؛ میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری

عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری

رونوشت روزها را؛ روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را؛ با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد برد باری

روی میز خالی من؛ صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیتها؛ نامی از ما یادگاری

  • مهدیه(سحر) حیدری

روزها ، فکر من این است و همه شب سخنم؛
که چرا ، غافل از احوال دل خویشتنم . 
 
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود .  
به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم . 
 
مانده ام سخت عجب ، کز چه سبب ساخت مرا . 
یا چه بوده است ، مراد وی از این ساختنم . 
 
جان که از عالم علوی است ، یقین می دانم . 
رخت خود ، باز بر آنم که همان جا فکنم . 
 
مرغ باغ ملکوتم ، نیم از عالم خاک . 
دو سه روزی ، قفسی ساخته اند از بدنم . 
 
ای خوش آن روز ، که پرواز کنم تا بر دوست . 
به هوای سر کویش ، پر و بالی بزنم . 
 
من به خود نامدم این جا ، که به خود باز روم . 
آن که آورد مرا ، باز برد در وطنم .

  • مهدیه(سحر) حیدری

ته دنیا باشم تک و تنها باشم خودمو دارم که
رو به روم سد باشه همه چی بد باشه خودمو دارم که
خودمو دارم که روزای تنهایی بزنه رو شونم بگه تنها نیستی
وقتی که دلتنگم وقتی که دلگیرم بگه تا من هستم ته دنیا نیستی
زندگی گاهی خوب گاهیم بد میشه نمیشه از قلبم غمو بردارم که
اما تو هر حالی به خودم میگم خب همه رفتن باشه خودمو دارم که خودمو دارم که

من عاشق این آهنگ از بابک جهانبخش فوق العاده است

  • مهدیه(سحر) حیدری

در بعضی طوفان های زندگی، کم کم یاد می گیری که :
نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت
متوجه می شوی بعضی را هر چند نزدیک اما نباید باور کرد
متوجه می شوی روی بعضی هر چند صمیمی اما نباید حساب کرد
می فهمی بعضی را هر چند آشنا اما نمیتوان شناخت
و این اصلا تلخ نیست
شکست نیست
آگاه شدن نام دارد
ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی
این آگاهی دردناک است
اما تلخ هرگز!

  • مهدیه(سحر) حیدری
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
  • مهدیه(سحر) حیدری
نسیم سحر🥰

بسم رب الحسین
من ان عاشق دیوانه حسین را دوست میدارم
من ان عبد گناه کارم حسین را دوست میدارم
من ان چهره دل خونم حسین را دوست میدارم
وقتی که سخنان رهبرم رو می شنودم که می گوید این عمار تنم به لرز می افتد می فهمم که رهبرم هنوز که هنوزه عمار ندارد
ای کاش زمانی فرار رسد که فریاد انا بقیه الله رو بشنویم .

آخرین نظرات
پیوندها