نسیم سحر🥰

یاحضرت زهرا سلام الله علیها

نسیم سحر🥰

یاحضرت زهرا سلام الله علیها

سلام خوش آمدید

۲۹ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

روز مرگم خاطراتم را کنارم خاک کن
جسم و روحم راهمان دم هدیه برافلاک

من که خود#دل کندم ازدنیای بی چون و چرا
خواهشا اشکی نریز و چشم خود را پاک کن

عاقبت جز این دوسوره نیست حرفی بین ما
راهی ام کن تربت و یک تن کفن درساک کن

میروم برروی دستانی که چوبم میزدند
لااقل اینجا برایم سینه ات را چاک کن

بعد من با دفتر شعرم بیا ای خوب من
بیتی از اشعار من بر روی قبرم لاک کن

خاک پایت گشته ام سردار رویاهای من
حمد و الرحمن برای دختری غمناک کن

سوختم درحسرت وصلت ولی حالا بیا
پیکرم را با دودستت در میان خاک کن

#نام شعر: دل کندم
#شاعر:عطیه نادریان

  • مهدیه(سحر) حیدری

آقا بیا دارد زمان آمدنت دیر میشود 

در انتهای جمعه های بی تودلم پیر میشود


دلگیری عصرهرجمعه جانم راگرفت 

آقابیا ازجمعه های بی تودلم سیر میشود


این عصر و این غریبی و این بی تابی دلم 

این قطره های اشکی که برگونه زنجیر میشود


گویا کسی دلش گرفته از غریبی زمان 

آقاببخش این جمعه هم نیامدنت تقدیر میشود


برای دلگیری دلم این شعر چاره شد 

بازهم نیامدنت در غزل تفسیر میشود  


اقابیا دارد زمان آمدنت دیر میشود

درعصر جمعه های بی تو قلم گیر میشود


نام شعر:جمعه های بی تو

شاعر:عطیه نادریان


  • مهدیه(سحر) حیدری

برای رفتن از دنیا فقط یک توشه میخواهم 

از گوشه گوشه ی دنیافقط شش گوشه میخواهم

نگاهم کن کمی آقا که من لبریز از دردم 

شبیه فصل پاییزم خزان را دیده و زردم

مرادریاب اربابم که من لبریز احساسم 

تامل میکنم هرشب میان صحن عباسم

دلم تنگِ حرم گشته کمی آشفته احوالم 

و من جا مانده ای هستم که از این دردمینالم

قبولم کن که من زائر به دشت کربلا باشم  

پیاده اربعین آقا به صحن با صفا باشم 

تصور میکنم امشب که من ازخود جدا هستم 

 کنارصحن عباس وحسین خون خداهستم 

سلامی از ره دورو سلامی بادلی پرخون 

تولیلای منی آقا منم یک شاعر مجنون 

#نام شعر:شش گوشه

#شاعر:عطیه نادریان

  • مهدیه(سحر) حیدری

عاقبت بادل خون راهی مشهد شده ام

من که لب ریز از این گریه بی حدشده ام

بادلی شکسته و حال خراب آمده ام 

 خسته وغم زده باگریه ناب آمده ام 

آمدم گوشه صحنت که نگاهم بکنی 

یارضا گویم و تو نظربه حالم بکنی

آمدم پیش خودت بلکه شکایت بکنم 

ازغریبی خودم  سخت حکایت بکنم

آمدم ضامن من شی و دلم خوب شود 

بلکه از محنت و غم کم شه ومطلوب شود 

حال و احوال گدایت به خدا جالب نیست 

پای من جزحرمت نیمه شب راقب نیست 

آمدم تذکره کرب و بلا را بدهی 

اذن دیدارضریح باصفارابدهی

بادلی پراز غریبی و گناه آمده ام 

تونگاه کن به دلم گرچه سیاه آمده ام

#نام شعر:یا رضا

#شاعر:عطیه نادریان

  • مهدیه(سحر) حیدری

کناربسترجانماز و تسبیحم
دوباره خیسی چشم وبه توبه تسلیمم

دوباره حال غریب و هوا هوای سحر
نوای هق هق خسته میان اشک بصر

دوباره سجده به تربت دوباره اشک نیاز
من وهوای خدادر قنوت سبز نماز

درون سجده های پرگداز پرتکرار
نفس نفس زدنای عمیق پر اصرار


تورا دوباره طلب کردم از خدای سما
خداکند که بیایی به التماس و دعا

خدا کند که ببینم دوباره روی تورا
قسم به حرمت عشقت فقط دوباره بیا

#نام شعر:هوای سحر
#شاعر:عطیه نادریان

  • مهدیه(سحر) حیدری


بازهم حسِ تو در دفترِ دل سَرد شده
لقبم بعد تویک شاعرشبگرد شده

جوهر ِ یادتو سرریز شده از قلمم
بازآغوش غزل مرهم این دردشده

نگرانم نکندقصه به آخر نرسد
بازآوارِ سرم خاطرِ یک مرد شده

گریه درنیمه شب حال قشنگی ست ولی
بعدتو خنده ز کام لب من طرد شده

ارغوانی شدن زندگی ام دست توبود
آه درحسرت تو رنگ رخم زرد شده

رفتی و باز ندیدی که چه آمدبه سرم
به خدا ذکر قنوتم همه برگرد شده

نفسم در پسِ اشعار خزان بند آمد
غصه های دل من قصه ی یک مرد شده

#نام شعر:آغوش غزل
#شاعر:عطیه نادریان

  • مهدیه(سحر) حیدری


نامت آمد لحظه ای حال دلم  تغییر کرد
این غم بی انتها را واژه ها تفسیر کرد

بعد تو هر کس مرا باچشم یک بیچاره دید
توفقط یک آن نگاهم کردی و عمری دلم تغییرکرد

توغزال و من غزل خون از برای چشم تو
زود رفتی و مرادست اجل راضی به این تقدیرکرد

بعدتو هرشب غمی را چشم من پیمانه کرد
اشک های بی مهاباحلقه ای برگونه ام زنجیر کرد

ملک و الرحمن برایت خوانده ام حالا بخواب
قاب عکست خاطرافسرده ام را تاکمی تسکین کرد


در جوانی ریشه ام خشکید و یارم پرکشید
زود رفتی ونبودت پیکرم را در جوانی پیرکرد
#شاعر:عطیه نادریان
#نام شعر:تفسیر

  • مهدیه(سحر) حیدری

شعر دوست داشتنی رفیق ازشخصیت بنده

گاهی دلم میگیرد و در خود فرو میرم 

چادر به سر میگیرم و تا خط خون میرم 

همدم نمیابم به جز گلزار سرداران

قدری کنارهمت و آوینی وچمران

من درکنارخانه ی سردار گمنامم 

آغشته از دردم ولی آرام آرامم

اینجابه روی سنگ قبرت آب می پاشم

قدری به یادکربلا با بغض میبارم 

جزقاب عکس خاکی ات مرهم نمی یابم

حسی به من ملحق شده ازحرم چشمانت

سربند یا زهرای توآرام قلبم شد 

نامت به وقت دل پریشانی قرارم شد

صاحب نداردحال بی سامانم اما چندسالی هست 

حس نگاه حضرت مهدی پناهم هست 

شبهای جمعه حالم از عالم جدا است

گلزارسرداران برایم حس ناب است

ابراهیم هادی برایت گفته هادارم 

من درکنار مقبرت حال خدا دارم 

آقای خوب من ببین تنهای تنهایم 

باچادرم همدم برای قلب زهرایم 

#نام شعر:قرا بی قرار من

#شاعر:عطیه نادریان

  • مهدیه(سحر) حیدری


گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود
گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
کاری ندارم کجایی چه میکنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود


  • مهدیه(سحر) حیدری
نسیم سحر🥰

بسم رب الحسین
من ان عاشق دیوانه حسین را دوست میدارم
من ان عبد گناه کارم حسین را دوست میدارم
من ان چهره دل خونم حسین را دوست میدارم
وقتی که سخنان رهبرم رو می شنودم که می گوید این عمار تنم به لرز می افتد می فهمم که رهبرم هنوز که هنوزه عمار ندارد
ای کاش زمانی فرار رسد که فریاد انا بقیه الله رو بشنویم .

آخرین نظرات
پیوندها